سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

عاشق همیشه قسمتش حیران شدن بود

پاره‌گریبان، بی سر و سامان ‌شدن بود

اول قرار ما دو تا قربان شدن بود

رفتی و سهم من بلاگردان شدن بود

یکسال و نیم آتش‌گرفتن سهم من بود

تقدیر پروانه از اول سوختن بود

 

یکسال و نیم از رفتن تو گریه کردم

با هر نخ پیراهن تو گریه کردم

خیلی برای کشتن تو گریه کردم

با خنده‌های دشمن تو گریه کردم

هرشب بدون تو هزاران شب گذشته

دیگر بیا آب از سر زینب گذشته

 

آخر مرا با غصّه‌ی ایّام بردند

با خاطرات سیلی و دشنام بردند

بین همان شهری که بزم عام بردند

این آخر عمری مرا در شام بردند

پروانه ها خاکسترم را جمع کردند

از زیر سایه بسترم را جمع کردند

 

گفتم به عبدالله که یاد قَرَن کن

گفتم کنارم صحبت از باغ و چمن کن

این آخر عمری مرا رو به وطن کن

من را میان کهنه پیراهن کفن کن

با قاسم و عباسم و اکبر بیائید

من را بسوی کربلا تشییع نمائید

 

حالا دگر بال و پری دارم، ندارم

در آتشت خاکستری دارم، ندارم

من سایه‌ی بالاسری دارم، ندارم

چیزی به جز چشم تری دارم، ندارم

آنقدر بین کوچه‌ها بال و پرم سوخت

آنقدر بعد کربلا موی سرم سوخت

 

باور نخواهی کرد با اغیار رفتم

با چادر پاره سر بازار رفتم

خیلی میان کوچه‌ها دشوار رفتم

با ناسزای تند نیزه‌دار رفتم

یادم نرفته دست بر پهلو گرفتم

با آستینم با چه وضعی رو گرفتم

 

یادم نرفته دور تو جنجال کردند

جمعیتی را وارد گودال کردند

آن ده سواری که تو را پامال کردند

دیدم تنت را زنده‌زنده چال کردند

یادم نرفته دست و پا گم کرده بودم

در گوشه‌ی مقتل تو را گم کرده بودم

 

دیر آمدم دیدم سرت دست کسی رفت

عمّامه‌ی پیغمبرت دست کسی رفت

هم یادگار مادرت دست کسی رفت

هم روسریِ دخترت دست کسی رفت

 

هم خویش را پهلوی تو انداختم من

هم چادرم را روی تو انداختم من

 

محمدجواد پرچمی


[ یکشنبه 94/2/13 ] [ 2:22 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 177
بازدید دیروز: 136
کل بازدیدها: 1187891